اسیر
باز اندر سایه غم سایه بانم روز و شب
روز و شب را درخیال دلستانم روز شب
بخت از ما رخت بسته ای صنم
در گدایی نگاه دلکشانم روز و شب
روز و شب را مینمیدانم که روز و یا شب است
وای بر این دل که چون دیوانگانم روز و شب
در زمان گم گشته ام سوداگر خم گشته ام
نیک میدانم که از غمها رهانم روز و شب
روز را شب میکنم از شب گریزم سو به روز
در تلاشم تا بیابم مرزبان روز و شب