طبقهبندی مطلب
تصویر
متن
باز اندر سایه غم سایه بانم روز و شب
روز و شب را درخیال دلستانم روز شب
بخت از ما رخت بسته ای صنم
در گدایی نگاه دلکشانم روز و شب
روز و شب را مینمیدانم که روز و یا شب است
وای بر این دل که چون دیوانگانم روز و شب
در زمان گم گشته ام سوداگر خم گشته ام
نیک میدانم که از غمها رهانم روز و شب
روز را شب میکنم از شب گریزم سو به روز
در تلاشم تا بیابم مرزبان روز و شب
میندانم از کجا باید روم در درگهی
کو نباشد در قیاد و در فغان روز و شب
بس اسیرم در میان لحظه ها گم گشته ام
کو کجا باید دریدن ریسمان روز و شب
هر کجا رفتم به هر جا سرزدم
باز دیدم گوشه دست نهان روز و شب
ای که ایی صبح فردا من نمیدانم که ای
لیک میدانم که هستی در میان روز و شب
تیغ ذهنم در تکاپوی رها گشتن شکست
کی توانم شد رها از پنجگان روز وشب
خواهم اندر ناکجا باشم نیابی جای من
می نمیخواهم ببینم راهیان روز و شب
ای که پرده از نگاهت رخت بست
بازگو حال رها یی گشتگان روز و شب
تا نبینم مطلع لاینهی
سوگوارم بر غم زندانیان روز و شب 96.10.14
افزودن نظر جدید