شب به چشمانم خط املا نوشت
با کنایه بر دلم معنا نوشت
تا نشستم بر کتاب عشق دم
دیده بستم از کلام و فکرهم
این چه معنا بود بر قلبم نشست
وه چه سودا بود ما را دست بست
تا خرامیدم به کویش یک قدم
پای در بندش شدم بی بیش و کم
مینخواهم من رها گشتن ز درد
میشوم در شهر عشقش دوره گرد
هیچکس دانا ز درد ما نشد
آنچه گم شد هیچدم پیدا نشد
تاریخ: 1396/09/12
شاعر: دکتر فریبا شیروانی
دیدگاه شما